جدول جو
جدول جو

معنی منصوب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منصوب شدن
برپا شدن، گمارده شدن بر پا شدن، گماشته شدن بشغلی
تصویری از منصوب شدن
تصویر منصوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منصوب شدن
گماشته شدن، نصب شدن، پست گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصلوب شدن
تصویر مصلوب شدن
بدار آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوخ شدن
تصویر منسوخ شدن
بر افتادن نیست شدن، باطل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
این آمیزه در جهانگشای جوینی آمده و بهار در (سبک شناسی) نوشته است که واژه منصلح را هیچ کجا نیافته است درست شدن راست شدن کار اصلاح شدن: (بدین نیز میان ایشان منصلح نشد) (جهانگشای جوینی. سبک شناسی 74: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلب شدن
تصویر منقلب شدن
واژگون شدن، بهم خوردن حال کسی، ناراحت شدن پریشان گشتن: (از هیجان منقلب شده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوف شدن
تصویر موصوف شدن
زابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصول شدن
تصویر موصول شدن
پیوند یافتن متصل شدن پیوند یافتن: (ملکشاه. . روی... بهیچ طرف... ننهاد که وصول آن مقصود بحصول موصول نشد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلوب شدن
تصویر مغلوب شدن
کالیدن شکست خوردن شکست یافتن شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب شدن
تصویر معیوب شدن
آکدار شدن دارای عیب و نقص شدن عیب ناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور شدن
تصویر منظور شدن
دیده شدن، مقبول گردیدن پسند افتادن، مورد توجه قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوب شدن
تصویر مرعوب شدن
شکوهیدن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوب شدن
تصویر مندوب شدن
انتخاب شدن برای اجرای مهمی: (من بنده بدان رسالت مندوب ... شدم) (نفثه المصدور. چا. یز. 31- 30)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب شدن
تصویر محسوب شدن
بشمار آورده شدن بحساب درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب شدن
تصویر منکوب شدن
مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب شدن
تصویر محجوب شدن
محجوب گشتن: پنهان شدن رو نشان ندادن پنهان شدن پوشیدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصوص شدن
تصویر مخصوص شدن
ویژیدن ویژه گشتن اختصاص یافتن ویژه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ور تکیدن پر وندیدن، باز داشته شدن، هنجمان شدن محاصره شدن احاطه شدن، باز داشته شدن، باجرای حج دسته جمعی توفیق نیافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروب شدن
تصویر مشروب شدن
((~. شُ دَ))
آبیاری شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
گماشتن، گماردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تارومارشدن، سرکوب شدن، قلع وقمع شدن، مضمحل شدن، مغلوب شدن
متضاد: فتح کردن، چیره شدن، فاتح شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
Appoint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
nommer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
menunjuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
नियुक्त करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
nominare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
nomear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
nombrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
benoemen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
призначити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
назначать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
mianować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
ernennen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
임명하다
دیکشنری فارسی به کره ای